نویسنده: حمید كاویانی پویا




 

پس از تسلط اعراب بر ایران، یك دوره‌ی فترت پزشكی در این كشور به وجود آمد. در این دوره یعنی تا زمانی كه بنی امیه دمشق را به عنوان پایتخت خود انتخاب كرد و بغداد هنوز یك دهكده‌ی كوچك بود و ایران به تدریج زیر نفوذ اعراب قرار گرفت، اطلاع قابل ملاحظه‌ای از وضع پزشكی در ایران برای ما باقی نمانده است و فقط می‌دانیم كه گندی شاپور و دانشكده‌ی پزشكی آن به حیات خود ادامه داد و به دلیلی عدم وابستگی شدید آن به دربار و دستگاه دولتی ساسانی حتی رونق فراوان نیز پیدا كرد. ولی حتی در این مورد نیز هیچ اسمی از محققین این مركز علمی، از زمان مراجعت حارث بن كلده به مكه تا برگزیده شدن استادان مسلم پزشكی آن عصر به عنوان پزشك مخصوص امویان (همچون ماسویه پزشك مروان و عمر بن عبدالعزیز) برای ما باقی نمانده است. (1)
انقراض خلافت امویان نتوانست از نهضت معارف ایرانی و یونانی جلوگیری كند و حتی به دلیل بی‌اعتنایی امویان نسبت به سایر ملل و تعصبات عربانه‌ی آنها با برآمدن خاندان عباسی، وضعیت علم پزشكی و پزشكان آن دوره بهتر از پیش گردید. در این روزگار ایرانیان با رخنه در دربار خلافت و یافتن مقام در دستگاه سیاسی اعراب توانستند جایگاه مهمی را از آن خویش گردانند. درواقع هنگامی كه دولت بنی عباس با همكاری و تلاش ایرانیان در عراق مستقر شد، احتیاج خلفای عباسی و امرایی كه در بغداد گرد آمده بودند موجب شد كه اطبای گندی شاپور یعنی بزرگ‌ترین مركز پزشكی اواخر ساسانیان و اوایل اسلامی به پایتخت اسلامی فراخوانده و مشغول به كار شوند. این پزشكان كه غالباً حوزه‌ی تدریس در گندی شاپور داشتند، هنگام انتقال به بغداد حوزه‌ی درسی خود را نیز به آن شهر منتقل كردند و از این راه به پایتخت حكومت اسلامی جدید یك نوع مركزیت علمی بخشیدند. (2)
حضور اطبای ایرانی در دستگاه خلافت كه از زمان حكومت منصور پررنگ‌تر شد به حدی بود كه برخی نویسندگان بیان كرده‌اند كه منصب وزارت كه در ابتدای دوران عباسی شكل گرفت اغلب در اختیار پزشكان قرار می‌گرفت (3) درواقع حضور جورجیس پدر بختیشوع و فرزندان او (پزشكان متبحر و دانش آموختگان مكتب جندی شاپور) در دستگاه خلافت به منزله‌ی فتح بابی بود برای حضور دیگر اطبای غیر عرب در دستگاه. در كتاب مختصرالدول در خصوص این اتفاق نوشته شده است: «... این هیئت با عزت و احترام مورد استقبال قرار گرفت و چند روز بعد خلیفه [منصور] داستان بیماری اسف انگیز خود را با جورجیس در میان گذاشت و با كمال خوشوقتی وعده‌ی درمان خود را از او استماع كرد. معالجه با موفقیت كامل انجام گرفت و متعاقب آن از جورجیس خواسته شد كه با سمت سرپزشك خلیفه در دربار باقی بماند. (4)
جندی شاپوریان از افرادی بودند كه با ترجمه‌ی كتب مختلف به عربی در رونق و شكوفایی علوم به ویژه علم پزشكی در علوم اسلامی نقش بارزی را ایفا نمودند و ركودی را كه با هجوم اعراب در حوزه‌های مختلف و در جامعه‌ی پزشكی و مراكز درمانی رخ داده بود، با این امر تا حدود بسیاری زدودند. در این زمان افرادی نیز كه پزشك و طبیب حاذقی نبودند بلكه از دبیران و بزرگ زادگان ایرانی به شمار می‌آمدند، در ترجمه‌ی كتب طب همكاری نموده و انصافاً اگر آن‌ها را در تأثیر بر شكوفایی علوم اسلامی و به خصوص علم طب كمتر از افرادی همچون ماسویه و حنین و خاندان بختیشوع برتر نشماریم، كمتر و در مقام پایین‌تر از آنها نیز نمی‌توان محسوب داشت. از این میان ابن مقفع قابل ذكر است كه در هنگام رستاخیز ملی ایرانیان و روی كار آمدن عباسیان در حدود سال 750م. در خدمت عیسی بن علی (عموی منصور دوانیقی) قرار گرفته و به ترجمه‌ی كتب طب و منطق از زبان پهلوی به عربی اشتغال ورزید (5) و تازه چهل سال پس از آن بود كه یوحنابن ماسویه‌ی اكبر ترجمه‌های خود را در زمینه‌ی پزشكی آغاز كرد. در این زمان افراد مختلف كه ذوق و سلیقه‌ای داشتند و از امكاناتی برخوردار بودند، به طور مشروع به جمع آوری متون خارجی و كتب یونانی و ترجمه‌ی آنها به عربی همت گماشتند. (6)
دانش آموختگان گندی شاپور از قبیل مسیحیان، یهودیان و پارسیان، خوزیان و هندیان به احتمال قوی به زبان سریانی بیش از عربی وارد بودند، بنابراین كتبی كه برای استفاده‌ی آنان منظور شده بود و احتمالاً تعداد زیادی كتب علمی را دربرمی‌گرفت، در وهله‌ی اول به زبان سریانی برگردانده می‌شد. همچنین زبان سریانی برای اكثریت اعراب و ساكنان بغداد و بصره نامفهوم بود و از این جهت كتب موردنیاز آنان كه بیشتر فلسفی بود، مستقیماً به زبان عربی ترجمه می‌گشت. (7) این نكته از مطالعه‌ی فهرست نام‌هایی كه ابن ابی اصیبعه داده معلوم می‌گردد. در صدر این فهرست شخصی به نام شیرشوع بن قطرب جندی شاپوری ذكر شده است. ابن ابی اصیبعه در مورد این شخص می‌نویسد: «وی از اهالی گندی شاپور بود، این فرد به طور دائم بین مترجمان می‌گشت و برای آنها هدیه می‌آورد و به وسیله‌ی هدایا به آنها نزدیك می‌شد تا كتابی از آنها به دست آورد و هرقدر می‌توانست به آنها پول می‌داد و سریانی را بیش از عرب طالب بود و او یكی از خوزی‌ها (خوزستانی‌ها) است.» (8)
در این دوران استادان جندی شاپور و در رأس ایشان یوحنابن ماسویه سریانی نژاد و نصرانی مذهب و سپس جبرئیل بن بختیشوع بر آن شدند كه شاگردان خود را به طب نظری یونانیان نیز آشنا نمایند. برای نیل به این منظور بهترین وسیله را ترجمه‌ی آثار طبی یونانی دانسته و به برخی فضلای سریانیان دستور دادند كه نخست كتب شانزده گانه (سته عشر) جالینوس را به عربی ترجمه نمایند. (9)
در راستای ترجمه‌ی متون در دوره‌ی عباسیان و نهضتی كه توسط ایرانیان (گندی شاپوریان)‌ در ترجمه‌ی متون طبی صورت گرفته بود، یوحنا بن ماسویه از سوی خلیفه هارون الرشید مأمور گردید تا متون قدیمی طبی را كه در استیلای مسلمانان بر شهرهای انقره، عموریه و دیگر بلاد روم به دست آمده بود، به عربی ترجمه كند و منصب «امین دارالترجمه» به او تفویض گردید و هارون نویسندگان زبردستی در خدمت او گماشت و یوحنا در ایام خلافت هارون الرشید و پس از مرگ او در زمان امین و مأمون و تا روزگار خاندان المتوكل همچنان در این منصب باقی ماند. (10) الگود در این باره می‌نویسد: «یوحنا فرزندی نداشت كه نام او را زنده نگه دارد ولی در عوض كتب و آثار فراوانی از خود به یادگار گذاشت. این نوشته‌ها تقریباً تمامی رشته‌های طبی از جمله طب بالینی، داروسازی و تشریح را حتی به صورت ساده‌تر شامل می‌شوند.» (11)
البته لازم به ذكر است كه گندی شاپوریان در ترجمه‌ی كتب طبی و انتشار علم پزشكی بدون حمایت دربار نیز پشتكاری عظیم داشتند و این ادعا با نگرشی به مترجمانی همچون ابن مقفع و ماسرجویه كه با زحمت بسیار خود را محبوب دربار ساخته تا بتوانند كتب خویش را منتشر سازند، قابل اثبات است. (12)
گفتنی است كه مقام پزشكان گندی شاپوری در دستگاه خلافت به گونه‌ای بود كه «بزرگان خاندان بنی هاشم (آل عباس) چیزی از خوردنی به كار نمی‌بردند مگر با نظارت و تصویب یوحنا» و او كه از بزرگان پزشكان قدیم و از پزشكان «مدرسه‌ی گندی شاپوری» بود (13)، از نخستین پزشكان مكتب گندی شاپور به شمار می‌آمد كه نه تنها به عنوان پزشكی حاذق در دربار پذیرفته شد، بلكه منصبی را اختیار نمود كه پیش از آن ایجاد نگشته بود (امین دارالترجمه).
اما پزشكی كه باید وی را نخستین پزشك دربار عباسی و بزرگ‌ترین ایشان به شمار آورد و پیش از یوحنا محبوب عباسیان گشته و در نزد ایشان پزشكی جلیل القدر محسوب می‌گشت. شخصی بود بختیشوع نام. (14) این پزشك در روزگار خلافت ابوالعباس القائم می‌زیست و به دربار آن خلیفه پیوست و پزشك معالج او گردید و به واسطه‌ی مقام ارجمند علمی و پیوستگی و مصاحبت با خلیفه و امیرزادگان آل عباس، در شهر بغداد با حشمت و جاه و جلال می‌زیست. (15)
جبرئیل بن عبدالله بن بختیشوع نیز مردی فاضل و دانشمند و در صنعت طب ماهر بود و این صنعت را به حد كمال داشت. وی مصنفات قابل توجهی در صنعت طب دارد. او طبیب مقتدر عباسی و از خواص او محسوب می‌شد. ایضاً جبرئیل نیز نزد یوسف واسطی درس خوانده و در بیمارستان كار می‌كرد. (16)
جبرئیل زمانی در بغداد بود كه كناش بزرگی تصنیف نمود و آن را كافی نام گذارد زیرا لقب صاحب بن عباد كه به او محبت نموده، كافی بود و یك نسخه‌ی آن را وقف دارالعلم بغداد كرد و كناش او در «بیمارستان بغداد» مورد عمل قرار گرفته بود و اطبای بیمارستان هنگام نام بردن از ابوعیس او را «صاحب كناش» می‌گفتند. (17)
موقعیت جبرئیل در دربار عباسیان به دلیل معالجه‌ی افراد ممتازی همچون برمكیان به گونه‌ای بود كه جعفر بن یحیی برمكی كه مورد معالجه‌ی جبرئیل واقع گشته بود مستمراً چه در موقع غذا و چه در مجالس شرب و چه در اوقات دیگر با جبرئیل مجالست داشت. (18) وی همچنین به دلیل معالجه‌ی كنیز هارون كه مبتلا به فلج هیستریك بود، بیش از پیش مورد توجه هارون قرار گرفته و جایگاه رفیعی را در بین پزشكان دربار عباسی و بیمارستان بغداد از آن خویش نمود. (19) در مورد مقام و جایگاه جبرئیل بن بختیشوع آمده است: «روز به روز مقدار و محل او نزد رشید متزاید می‌شد تا آنكه امر صادر شد، عموماً هركسی را هر حاجتی كه بوده باشد جبرئیل را واسطه كند، كه هرچه او طلبد، البته اجابت می‌كنم.» (20)
جایگاه بختیشوع پدر جبرئیل نیز در دربار عباسیان كمتر از فرزند نبود، وی كه در زمان منصور در بغداد بود و سپس به گندی شاپور رفته بود، توسط هارون الرشید كه «ابوقریش» پزشك عربی را قبول نداشت به بغداد فراخوانده شد و پزشكی و تبحر وی و ابوقریش مورد امتحان واقع گردید. در این باره آمده است كه هارون شیشه‌ای مملو از ادرار قاطری را به دست این دو پزشك داد تا بگویند چیست. ابوقریش گفت كه مایع مزبور ادرار یكی از سوگلی‌های حرمسرای خلیفه است. اما بختیشوع به آرامی مایع را مورد معاینه قرار داد و سپس گفت اگر حرف ابوقریش درست باشد، كنیز مزبور را جادو كرده‌اند زیرا فقط قاطر می‌تواند چنین ادراری داشته باشد. خلیفه به او گفت به نظر تو صاحب این قاروره چه باید بخورد؟ جواب داد: باید جو عالی پاك كرده به او خورانید. رشید خنده‌ی بسیار كرد و دستور داد به او خلعت عالی و نیكویی دهند و گفت: بختیشوع رئیس الاطباست و باید آنان (اطبا) از او پیروی كنند و دستورهای او را اجرا نمایند. (21)
پس از افول ستاره‌ی اقبال گندی شاپور و مركزیت یافتن بغداد در دوران عباسی و به دلیل احداث بیمارستان بغداد (بدان پرداخته خواهد شد) و گرویدن اطبای جندی شاپور به این مركز و همچنین به علت عدم حمایت نظام دولتی خاصی از مركز علمی، آموزشی، درمانی گندی شاپور و روی خوش نشان دادن خلفا و وزرایی همچون برمكیان به پزشكان ماهر گندی شاپوری برای آمدن به مركز خلافت و اشتغال در بیمارستان این سرزمین، پزشكان گندی شاپور و دانش آموختگان این مركز پزشكی روانه‌ی بغداد گردیدند و تا حدود بسیاری گندی شاپور از رونق پیشین افتاد و جای آن را بغداد و مركز درمانی آن گرفت. (22) اما در این هنگام پزشكان گندی شاپوری هیچ گاه گندی شاپور و بیمارستان و مركز آموزشی آن را رها نساخته و همواره در بین بغداد و گندی شاپور در آمد و شد بودند و ارتباط و پیوستگی خود را با این دانشگاه نگسستند. به طور نمونه زمانی كه هارون الرشید امر به تأسیس بیمارستانی نمود، جبرئیل، «دهشتك» رئیس بیمارستان گندی شاپور را احضار نمود تا او را مسئول و رئیس بیمارستان نماید. اما دهشتك از این كار امتناع نمود و گفت: من و برادرزاده‌ام بیمارستان گندی شاپور را فقط برای خاطر خدا اداره می‌كنیم و به جای خود «ماسویه» را برای كار در این بیمارستان فرستاد. (23)
ترجمه‌ی كتب متعدد از همان آغاز غلبه‌ی اعراب بر ایرانیان توسط دانشمندان ایرانی و به منظور حفظ دستاوردهای علمی این مرز و بوم آغاز گردید. در این راستا، در نیمه‌ی دوم سده‌ی نخستین هجری ترجمه‌ی كتاب‌های یونانی و سریانی به عربی آغاز شد و توجه این مترجمان اغلب به آن كتاب‌هایی بود كه درباره‌ی پزشكی و داروسازی نوشته شده بود. (24) با وجود این نهضت ترجمه كه به طور گسترده شروع به كار كرد از دوران عباسی و پس از برافتادن امویان رخ داد.
در دوران عباسی دارالترجمه و بیت الحكمه‌هایی در دربار عباسی دایر گشته بود كه خلفای دانش دوست از آنها و كاركنان این مراكز حمایت می‌نمودند و اشخاص ماهر در امر ترجمه‌ی متون و پزشكان متبحر را بدانجا فراخواندند؛ می‌توان با قطعیت بیان داشت كه هیچ گاه دربار این خلفا از پزشكان متجرب ایرانی خالی نمانده است، به طوری كه پس از بختیشوع فرزندش جبرئیل در دربار خلافت جای او را گرفت و تا زمان عضدالدوله همیشه یكی از افراد خانواده بختیشوع در دربار خلافت حضور داشت. (25)
در منابع مربوطه، در صدر كسانی كه در بیت الحكمه‌ی مأمون به ترجمه‌ی كتاب‌های طبی مشغول بودند نام جورجیس دیده می‌شود كه به قول ابن ابی اصیبعه یكی از نخستین مترجمان كتب طبی به زبان عربی بوده است. (26)
حنین شاگرد یوحنا بن ماسویه (كه پیش‌تر شرح آن گذشت) پس از آنكه توسط یوحنا از مكتب و كلاس استاد طرد شد (27)، به بغداد بازگشت و برای ترجمه‌ی كتب یونانی به سمت «امین دارالترجمه» (پس از یوحنا بن ماسویه) منصوب گردید. وی كه از فصحای زبان عربی به شمار می‌آمد به عنوان پزشك دربار خلیفه متوكل خدمات بسیاری انجام داد و ثروت بسیار اندوخت و متوكل عباسی نویسندگان دانشمند و چیره دستی را كه در كار ترجمه مهارت داشتند در خدمت او گماشت. (28)
نكته‌ای كه ذكر آن در این مقال ضرورت می‌نماید، این است كه نهضت ترجمه‌ای كه در دوران نخستین اسلامی و به ویژه در عصر مأمون عباسی شروع و رونق یافت، ابداع شده توسط عباسیان و تنها معطوف و منحصر به كتب یونانی و مرتبط با علوم پزشكی یونانیان نبود، بلكه اولاً پیش از ورود اسلام در همان دوران ساسانی و به ویژه در عصر شاپور اول (29) و انوشیروان (30) نهضت ترجمه‌ی آثار بیگانه آغاز گردیده بود و كتب بسیاری از قبیل فلسفه و طب و... از زبان‌های یونانی، هندی، سریانی به پهلوی و دیگر زبان‌ها برگردانده شده بود. در ثانی كتب یونانی (مورد ترجمه در دوران عباسی) در واقع همان كتبی هستند كه در جندی شاپور تدوین گشته و تعلیم داده می‌شدند و نباید متون ترجمی این دوران را اكثراً یونانی و مدیون افكار یونانیان قلمداد نمود زیرا همان گونه كه الگود نیز اذعان دارد «درست نیست بگوییم كه مطالعه‌ی آثار یونانی نخستین بار به وسیله‌ی خلفای عباسی امكان پذیر گردیده است، زیرا اصول طب كه در گندی شاپور متداول بوده نیز تا اندازه‌ی زیادی یونانی بوده و تصور می‌رود مدت‌ها پیش از چیرگی عرب بر ایران، ترجمه‌های سریانی در كتابخانه‌ی بیمارستان موجود بوده است، به همین نحو نباید افتخار گشایش عصر ترجمه را كه در زمان مأمون در بغداد معمول شده بود و به اوج خود رسیده بود را به این خلیفه منسوب داشت. (31)
سید حسین نصر در این باره بیان می‌دارد كه «پیوستگی بزرگ میان طب اسلامی و یونانی را باید در پزشكی اواخر عصر ساسانی در مدرسه‌ی گندی شاپور جستجو كرد، نه اسكندریه. مدرسه‌ی مزبور كه مهم‌ترین مركز پزشكی عصر به شمار می‌آمد، محیطی بود كه مركز تجمع دانشمندانی با ملیت‌های گوناگون و سنت‌های پزشكی یونانی، هندی و ایرانی را با هم درآمیخته زمینه را برای پزشكی اسلامی آماده می‌كرد.» (32)
از دیگر پزشكان مشهور گندی شاپوری كه در دوران عباسیان مقام و جایگاه خاصی را در بین اهل علم برخوردار بودند و خدمت شایسته‌ای را به جهان پزشكی و جامعه‌ی طب اسلامی نمودند (هرچند كه مسلمان و مسلمان زاده نبودند) شاپور بن سهل رئیس بیمارستان گندی شاپور بود كه در سال 255ق. وفات یافت. این پزشك كتابی دارد به نام القرابادین فی البیمارستانات كه در آن به تفصیل ادویه‌ی مركبه كه برای بیماری‌های مختلف ساخته می‌شده و در بیمارستان مورد استعمال قرار می‌گرفته، بیان شده است. بدان گونه كه این نام‌های ادویه و اغذیه‌ها از پیش از اسلام وارد زبان عربی شد و در كتاب‌های بعد از اسلام رواج یافت، مانند جوارشن، ایارجات، سكباج، زیرباج و... (33)
تبحر ایرانیان در امر پزشكی و اقدام آنها در ترجمه‌ی متون پهلوی و دیگر زبان‌ها به عربی چنان بود كه باعث گردید نام‌های داروها و امراض همچنان شكل ایرانی خود را با وجود ترجمه‌ی كتب به عربی حفظ نموده و نام‌هایی همچون سرسام، برسام، خشك ریشه، آتش پارسی (همان ترجمه‌ی النار الفارسیه) همچنان پارسی بماند و ترجمه‌ی بسیاری از بیماریها و داروها، تركیبی از دو یا چند كلمه باشد كه از زبان ایرانی اخذ شده و به عربی برگردانده شده‌اند، مانند ذات الجنب، ذات الریه، ذات الصدر و غیره. (34)
در دربار عباسیان پزشكان مشهور و ماهری نیز وجود داشتند كه كاركنان و یا رؤسای بیمارستان‌های اسلامی را مشتمل می‌گشتند.
مبحثی كه در اینجا لازم می‌نماید بدان پرداخته گردد، وضع درآمد پزشكان ایرانی در مركز خلافت اسلامی و دستمزد ایشان است. آن گونه كه در منابع ذكر شده پزشكان عموماً از خلیفگان و شاهان و امیران مستمری دریافت می‌كردند و این مستمری علاوه بر آن مقداری بود كه مستقیماً بیماران به پزشكان در ازای خدمت به ایشان می‌پرداختند. اطبای خاص یا اطبای مخصوص امیر یا سلطان غالباً دو نفر بودند كه حقوق هریك را ماهیانه پنجاه دینار ذكر كرده‌اند. اطبای درجه دوم كه سه یا چهار نفر بودند و در قصر می‌زیستند هریك ده دینار در ماه دریافت می‌داشتند، برخی از آنها طبیب بیمارستان هم بودند كه از این محل نیز حقوق دریافت می‌كردند. (35)
جبرئیل بن بختیشوع به عنوان چشم پزشك و طبیب مخصوص هارون الرشید هر ساله در هر ماه ده هزار درم می‌گرفت از بابت آنكه خلیفه را سالانه دو بار رگ بزند و حجامت كند، و برای داروی مسهل كه هر شش ماه یك بار برای خلیفه فراهم می‌كرد معادل همین مبلغ مستمری دریافت می‌نمود. (36)
علاوه بر پزشكان، تمام كاركنان بیمارستان از رئیس الاطبا و ناظر و داروساز (یا داروسازان) و رگ زنان و آبگیران (مائیین)‌ و تهیه كنندگان دارو (نسخه پیچ‌ها) و... به اندازه‌ی خدمت و اهمیت‌شان از موقوفات و بیت المال و گاهی از پادشاهان و خلفا و وزرا و امثال آنها حقوق دریافت می‌كردند. این حقوق یا وظیفه‌ی ماهانه یا سالانه بود كه در برابر خدمت، به آنها پرداخت می‌شد. از آن گذشته اغلب اطبا علاوه بر مستمری و وظیفه‌ی مزبور از شخص سلطان یا خلیفه یا وزیر... عطیه و صله و حق الزحمه دریافت می‌نمودند كه نمونه‌ی كامل این پزشكان-همان گونه كه ذكر شد- جبرئیل بن بختیشوع بود و آن گونه كه در منابع ذكر شده، در میان اطبای اسلامی هیچ طبیبی تمول و مكنت و مال جبرئیل را نداشت، بنابراین حق الزحمه و حق العمل و حق القدم و سایر حقوق اطبا در بیمارستان‌ها برحسب شهرت و مقام علمی و مهارت آنان متفاوت بود. (37)
البته به نظر می‌رسد كه پزشكان و كاركنان بیمارستان‌های مختلف نیز می‌بایست از حقوق و مزایای متفاوتی برخوردار بوده باشند. به طور مثال بیمارستان‌های مركز خلافت و شهرهایی همچون فسطاط و قاهره با بیمارستان‌های دیگر شهرهای درجه دوم و سوم سرزمین‌های اسلامی متمایز و متفاوت بوده و هم از نظر تجهیزات و تأسیسات و هم از نظر مستمری و حقوق این تفاوت منطقی و معقول می‌باشد، زیرا پزشكان و كاركنان بیمارستان‌های شهرهایی همچون بغداد، با وجود خلفایی كه برای پزشكان متجرب حاضر به پرداخت هزینه و مستمری قابل ملاحظه‌ای بودند و همچنین وزرا و صاحب منصبان قدرتمندی كه پزشكان را حمایت می‌نمودند (38)، از دارایی و حقوق بسیار بیشتری از پزشكان شهرهای موجود در ایران و دیگر سرزمین‌های اسلامی دریافت می‌داشتند.

نگرش و خدمات خلفای عباسی به طب و طبابت

اگر بخواهیم سهم هریك از عوامل را در شكوفایی و رونق یك علم محاسبه نموده و رشد آن و شهرت شاغلان و پیشرفت عاملان یك حرفه همچون پزشكی را به عوامل اصلی و اساسی نسبت دهیم، متوجه می‌گردیم كه حمایت دولت و قدرت سیاسی آن روزگار تأثیر و جایگاه مهمی در این امر می‌تواند داشته باشد. زیرا با نظری اجمالی به چگونگی ایجاد و رونق مراكز آموزشی- درمانی كهن در ایران و حتی سایر ممالك آن دوره می‌توان پشتیبانی دولت مركزی همچون ساسانیان را در این امر به وضوح مشاهده نمود. زیرا همان طور كه واقفیم، مركز آموزشی-درمانی گندی شاپور را شاپور اول (273م.) پایه گذارد. شاپور دوم (319م.) آن را گسترش داد و به رونق آن افزود و بالاخره خسرو انوشیروان با نهضتی كه برای ترجمه‌ی كتب و متون پزشكی و دعوت از سایر پزشكان ممالك همسایه و پناه دادن به طرد شدگان (دانشمندان)‌ دولت‌های معاصر خود انجام داد، این مركز را به دانشگاهی مشهور و مجهز تبدیل نمود و بیمارستان آن را گسترش داد و رونق بیشتری بخشید. (39)
با ظهور اسلام اگرچه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نگرش مثبت و قابل ملاحظه‌ای به درمان و درمانگری داشت و پزشكان متبحر را تمجید می‌نمود، اما خلفای بعدی تنها برای سود شخصی خویش از این فن حمایت نموده و درصدد گسترش و رونق دادن بدان نبودند و حتی در نزدیك‌ترین مركز پزشكی آن دوره به عربستان یعنی گندی شاپور نیز دخالت نموده و به كارشكنی و سنگ اندازی می‌پرداختند. هرچند این حوزه‌ی علمی بدون حمایت قدرت مركزی و تنها با پشتكار و حمایت پزشكان آن مركز در دوره‌ای كه با هجوم اعراب در علوم مختلف وقفه و ركودی ایجاد شده بود، به كار خود ادامه داد و می‌توان آن را تنها مركز علمی محسوب كرد كه نه تنها از كار وانماند بلكه دانشمندان و پزشكانی به دیگر مناطق آن روز به ویژه مركز خلافت اسلامی (اموی و سپس عباسیان) رهسپار نمود تا از مهارت این اطبا بهره مند گردند. به طوری كه تقریباً هیچ گاه مركز دنیای اسلام از پزشكان و دانش آموختگان گندی شاپور خالی نگشت.
اما لازم است نگرش خلفای عباسی را نسبت به فن پزشكی و پزشكان متبحر دوران خویش مورد بحث و بررسی قرار دهیم تا ببینیم این خلیفگان كه توسط سرداران و مردمان ایرانی و طی رستاخیز ایرانیان قدرت را از امویان غصب نموده بودند چه رویكردی به دانشمندان عرصه‌ی پزشكی داشتند.
نخستین خلیفه‌ی عباسی كه در منابع به دانش دوستی و استفاده از علوم و دانشمندان به ویژه پزشكان مشهور و معروف است را منصور عباسی می‌توان قلمداد نمود (136ق./ 754م.) درواقع اگرچه بنیان گذاری شهر بغداد یكی از اقدامات مهمی است كه منصور به هنگام خلافت خود انجام داد (40)، اما بعدها اقدام دیگر او در زمینه‌ی بهره گیری از فرهنگ كهن ایران و به خرج ندادن تعصبات ملی و مذهبی در امور علمی و فرهنگی با اهمیت بیشتری تلقی گردید. در دوره‌ی خلافت او لباس ایرانی با كلاه بلندی كه زرتشتی‌ها می‌گذاشتند در دربار خلافت رواج پیدا كرد و علاوه بر پزشكان ایرانی عده‌ای از دانشمندان دیگر نقاط جهان اعم از عیسوی یا كلیمی نیز به دربار راه یافتند و كار به جایی رسید كه مغ‌های زرتشتی فلسفه‌ی ایران، هند و چین را به درگاه خلافت بردند و متعاقب آن مدارس و دانشكده‌هایی برای تدریس ادبیات، تاریخ و نجوم گشایش یافت. در زمان خلافت همین خلیفه بود كه آمیختگی‌های بین علم پزشكی و نجوم پیدا شد. (41)
جورجیس پدر بختیشوع كه از متبحران گندی شاپور در امر پزشكی بود از پزشكان معالج «منصور» دومین خلیفه‌ی عباسی بوده است. پیش از او نیز پزشكی «جندی سابوی» نام خدمت ابی العباس سفّاح، اولین خلیفه‌ی بنی عباس بوده و معالج این خلیفه و خلیفگان بعدی تا ایام «رشید» را برعهده داشته است. (42)
منصور عباسی پزشكان جندی شاپوری دیگری را نیز به خدمت داشت كه در دربار خویش از خدمت پزشكی آنها بهره مند می‌شد و به دلیل رویكرد مثبتی كه به ایرانیان و به طور كلی به عالمان علوم مختلف داشت، دانشمندان و پزشكان آن دوره اكراهی در داخل شدن به مركز خلافت و حضور در دربار عباسیان نداشتند.
از پزشكان هارون الرشید و حقوق و مزایای پزشكانی همچون بختیشوع و فرزندش جبرئیل و دیگر پزشكانی همچون یوحنا بن ماسویه كه در دربار رشید بودند در بخش پیش (عبارت پایانی بخش پزشكان دربار عباسی) سخن به میان آورده شد، اما نكته‌ای كه بیان آن در این مبحث ضروری می‌نماید، این است كه در حوزه‌ی نگرش مثبت خلفای عباسی به علوم عالمان مختلف به ویژه پزشكان ممالك مختلف همچون ایران تنها نباید علاقه و ذوق خلفا را علت اصلی ورود و حضور پزشكان در بغداد و رونق پزشكی محسوب داشت بلكه وزرا و رؤسای ایرانی دربار خلافت را نیز باید از مسببین اصلی نگرش مثبت خلفای عباسی به علوم و آمد و شد پزشكان گندی شاپور به درگاه خلافت قلمداد نمود.
در این راستا خاندان برمكیان، از جمله خالد، جعفر و فضل در پشتیبانی از طبابت پزشكان ایرانی مشهور بودند و تا به هنگام طرد شدن از دربار عباسی خاندان بختیشوع را در حمایت خود داشتند. (43) درواقع برمكیان با سعه‌ی صدر و بدون تنگ نظری علمای هر مذهبی را مورد حمایت خود قرار می‌دادند. به طوری كه در زمان منصور خلیفه‌ی عباسی پزشكان مسیحی در سایه‌ی حمایت برمكیان سالی حدود پنج میلیون درهم حقوق و جایزه می‌گرفتند. (44)
جاحظ (160-255ق.) در كتاب البیان و التبیین می‌نویسد كه برمكیان در جلب اطبای هندی توجه خاصی داشتند و كتابی را هم در علامات بیماری‌ها و علاج آن‌ها به امیر یحیی بن خالد برمكی از هندی به عربی ترجمه كردند. (45) ابن ندیم در این باره می‌افزاید كه برمكیان در بغداد بیمارستانی تأسیس نمودند و ریاست این بیمارستان كه به «بیمارستان برمكیان» مشهور بود به یك پزشك هندی به نام «ابن دهن» داده شد (46)، و پس از ایجاد این بیمارستان به تدریج به شمار آنها افزوده گشت. (47)
خلافت مأمون نیز همان گونه كه در پیش ذكر شد با حمایت عالمان و اطبا و دانشمندان همراه بود. وی در سال 830م. پایه و اساس مدرسه‌ی دولتی مترجمان را كه به «بیت الحكمه» معروف شد بنیاد گذاشت. در این مؤسسه مشهورترین مترجمان خدمت می‌كردند كه در رأس آنها جورجیس پزشك جندی شاپوری قرار داشت. این بیت الحكمه به هیچ وجه یك مدرسه‌ی طب نبود بلكه اولین و بزرگ‌ترین كتابخانه‌ای بود كه در آن كتب مربوط به رشته‌های علمی كه در میان اعراب رواج داشت، یافت می‌شد و به طور قطع حاوی كتب طبی حاضر بود. این مؤسسه همچنین به عنوان یك مركز تحقیقاتی و مطالعاتی كار می‌كرد ولی شواهدی در دست نیست كه نشانه‌ی آموزشی بودن آن باشد. (48)
در حقیقت نهضت ترجمه (پس از اسلام) كه از روزگار غلبه‌ی عرب‌ها بر ایران آغاز شده و در روزگار عباسیان با همت و تلاش جندی شاپوریان پی گرفته شده بود، در دوران مأمون و با شروع كار بیت الحكمه به اوج خود رسید، و این دوران یكی از اعصار مهم تاریخ پزشكی می‌باشد. اشتیاق فراوانی بین مترجمین كه اكثراً اطبای درباری و ایرانی بودند، برای ترجمه‌ی آثار طبی وجود داشت و حمایت خلفا از این حركت علمی و دقت مترجمین برای ترجمه‌ی این آثار همه از جمله عواملی بود كه این دوران را به دوره‌ای طلایی در شكوفایی علمی، به ویژه علم طبابت تبدیل كرد. اهمیت این حركت علمی از نظر ترجمه‌ی آثار و پیشرفت‌های علوم در حدی است كه برخی نویسندگان، این دوران را معادل دوره‌ی تجدید حیات علمی در غرب می‌دانند و معتقدند كه مترجمان اروپایی از نظر سبك ترجمه و دقت لازم به مراتب از همكاران عرب! (منظور عربی نویسان) خود عقب‌تر بودند. (49)‌در این باره گفته می‌شود مأمون برای گردآوری نوشته‌های كهن، گروه‌هایی را به سرزمین‌های اطراف چون ایران و روم و هند فرستاد و با بخشش‌های گشاده دستانه به مترجمان به ترجمه این آثار یاری نمود. (50) به گزارش ابن ندیم وی پزشكان جندی شاپوری چون یوحنا بن ماسویه و حنین بن اسحاق را برای یافتن كتاب ارزشمند به دیگر سرزمین‌ها گسیل داشت. (51)
البته همین خلفای «دانش دوست»! گاهی به دلیل فعل و انفعالات سیاسی دربار خلافت، پزشكان و دانشمندان را كه ناخواسته در جناحی مقابل و در زمره‌ی دانشمندان دربار رقیب قرار گرفته بودند، مورد بازخواست قرار می‌دادند و در نتیجه محبوس می‌كردند و یا به قتل می‌رساندند. بنابراین متأسفانه جامعه‌ی پزشكی دربار عباسی كه سرآمدان و متبحران آن را ایرانیان تشكیل می‌دادند، همیشه در یكنواختی و به یك حال به سر نمی‌برد. مثالی برای این عبارت زندانی گشتن جبرئیل بن بختیشوع توسط مأمون به دلیل معالجه‌ی امین به هنگامی كه بغداد در دستان این خلیفه بود، می‌باشد. چنان كه قفطی می‌آورد جبرئیل تا هنگامی كه مأمون دچار بیماری مزمنی گشته و اطبای دیگر از معالجه‌ی او برنیامدند و ابوعیسی برادر مأمون، جبرئیل را به بالین مأمون احضار نموده و مأمون از این درد رهایی یافت، در حبس ماند و پس از آن بود كه این پزشك مشهور و متجرب از خواص دربار قرار گرفته و دستمزدی قابل ملاحظه از مأمون دریافت داشت. (52)
درواقع حتی دانش دوست‌ترین خلفای عباسی نیز تنها به دلیل سرگرمی خود به علومی همچون نجوم و فلسفه و غیره بها داده و دانشمندان را در دربار خود می‌پذیرفتند. بنابراین نیاز آنها به داشتن پزشكان مجرب نیز بود كه پزشكان را از ممالك دور همچون ایران احضار نموده و در علم طب به عالمان این فن بذل و بخشش‌هایی نمودند و این امور بیشتر از روی آینده نگری خلفا بود تا متعصبین و كوته فكرانی كه اطراف مسند خلافت را اشغال كرده بودند. زیرا اطرافیان برخی خلفا كه در دین تعصب شدید داشته و خلفا را هم فكر و هم عقیده با خود می‌دیدند به جایگاه و مرتبت پزشكانی كه نه تنها عرب نژاد نبودند بلكه مسلمان نیز نبودند، حسادت ورزیده، به هر نحو ممكن درصدد براندازی این افراد برمی‌آمدند. این واقعه وقتی كه وزرا و كاركنان بالارتبه‌ی ایرانی در دربار خلافت موجود نبود و به ویژه هنگامی كه خلیفه‌ی عباسی متعصب و سخت مذهب بر روی كار می‌آمد، سهل الوقوع بود. در این باره از فیتونِ مترجم نقل شده است كه چون واثق نهمین خلیفه‌ی عباسی به مسند خلافت نشست، محمد بن عبدالملك الزیارت و ابن ابی داود نسبت به بختیشوع دشمنی می‌كردند و چون بختیشوع از حیث فضل و دانش و خیرخواهی و كارهای نیك و بذل و بخشش صاحب مروت كاملی بود، شدیداً به وی حسادت می‌بردند، لذا واثق را علیه او تحریك كردند و واثق نسبت به بختیشوع خشمگین شد و املاك و زراع او را ضبط و مال بسیاری از وی گرفت و او را به گندی شاپور تبعید نمود (330ق.)، اما چون به استسقاء مبتلا شد و بیماری‌اش شدت یافت دستور داد كه بختیشوع را احضار نمایند، اما قبل از رسیدن او واثق وفات كرد. (53)
تحت این شرایط وضعیت پزشكان ایرانی با روی كار آمدن خلفای متعصب و سخت گیر در مسائل مذهبی كه پس از مأمون روی كار آمدند به وخامت گرایید و وضعیت علم پزشكی در سراشیبی افول افتاد. هرچند به دلیل نیاز مبرم خلفای پس از مأمون (همچون دوران پیشین)‌به پزشكان حاذق، نگرش منفی با این عالمان نمی‌توانست به طور كامل و طولانی مدت جامه‌ی عمل به تن پوشد، بلكه این دوره را باید دوران فراز و نشیب پزشكی قلمداد نمود كه البته بیشتر رو به زوال و نشیب بود. توضیح آنكه پس از مرگ واثق، خلیفه‌ی متعصب و متحجری به نام متوكل عباسی بر تخت نشست. از پزشكان نامی این دوره به غیر از خاندان بختیشوع، حنین بود. به نوشته‌ی منابع این خلیفه به حنین دستور داد سمی برای هلاك كردن دشمنان او تهیه كند. رد این تقاضا از سوی حنین موجب خشم خلیفه گردید. خلیفه او را به زندان فرستاد و حتی تهدید به قتل كرد. ولی حنین در جواب به آرامی اظهار داشت: من فقط در كارهای خوب و سودمند مهارت دارم و چیزی غیر از آن تحصیل نكرده‌ام. اما مطلب به اینجا خاتمه نشد بلكه در جریان دیگری كه حنین نخواست به عكسی كه نسطوریان آن را متعلق به مسیح می‌دانستند، بی‌احترامی كند توسط متوكل جریمه شده و از تملك كتابهایش محروم گشت. در این باره از زبان حنین نقل شده است كه: «تمام كتاب‌های خود را كه در سراسر دوران بلوغ از كشورهای مختلف و در سفرهای متعدد به تدریج فراهم كرده بودم از دست دادم، تمام آنها را در یك لحظه از دست دادم.» (54)
همان طور كه می‌دانیم این واقعه چقدر می‌توانسته در ركود و عقب افتادگی علم پزشكی مؤثر واقع گردد و تأثیرات مخرب این رفتارها می‌تواند تا به امروز اثرات خود را برجای گذاشته و نمایان سازد.
برخورد با علم پزشكی و اطبا كه اكثراً مسلك و مذهبی غیرمسلمانی داشتند به حبس و تبعید و یا توقیف نمودن آنها محدود و یا منحصر نشد، بلكه در دوران خلافت متوكل، حرفه‌ی پزشكی تحت فشار قرار گرفت. متوكل كه شخصی كوته فكر و شدیداً مقدس مآب بود در دوران خلافت خود قوانین مربوط به تقلیل هزینه‌ها علیه یهودیان و مسیحیان را كه در زمان خلفای پیشین هرگز به موقع اجرا گذاشته نشده بود، به اجرا گذاشته و تحكیم نمود. او فرمان داد یك داروفروش كه مسلمان شده و سپس به دین مسیحی برگشت و حاضر نشد آن را ترك گوید را زنده زنده بسوزانند. (55)
تعصب دینی متوكل دامان بختیشوع را كه پیش از این توسط واثق تبعید شده و سپس با بازگشت به بغداد مقام ارجمندی را در دستگاه متوكل كسب نموده بود، گرفت. بدین نحو كه متوكل به دلایلی همچون خودپسندی و نازفروشی بختیشوع بر او، این پزشك حاذق را ذلیل ساخته و املاكش را مصادره كرد. این رفتار مدت زیادی دوام نكرد زیرا با بیماری قولنج متوكل و معالجه‌ی او توسط بختیشوع، وی مقام سابق خود را بازیافت اما در پیشامد دیگری دوباره متوكل بر بختیشوع خشمگین و بدبین شده و مجدداً املاكش را ضبط و او را به بصره تبعید كرد. (56)
همان گونه كه شاهدیم برخی از خلفای عباسی به هنگامی كه درگیر امراضی گشته و خود را نیازمند اطبای ماهر می‌دیدند روی خوش به این افراد نشان داده و املاك و ضیاع و دستمزد هنگفت بدان‌ها می‌بخشیدند، اما پس از دوران بیماری و در روزگار عافیت تحت تأثیر تعصبات دینی خود و یا بدگویی نزدیكان خویش و همچنین بیم از توطئه‌های اطرافیان، اموال این پزشكان را غصب و حتی آنها را حبس یا تبعید و گاهی به قتل می‌رسانده. این گونه رفتار را در شرح حال بختیشوع به وضوح می‌توان مشاهده نمود زیرا وی كه در دوران واثق تبعید گشته و اموالش غصب شده بود در اواخر دوران این خلیفه به منظور معالجه‌ی وی از تبعیدگاه خویش (گندی شاپور) فراخوانده شد اما دیر به دربار رسید. سپس در دوره‌ی متوكل وی جایگاه پیشین خود را بازیافت. اما بار دیگر (چنان كه گذشت) تبعید و اموالش ستانده شد. این بار در زمان خلافت، المهتدی بالله بختیشوع به وی شكایت نموده كه املاك و اموالش در روزگار متوكل از او گرفته شده و المهتدی دستور داد نه تنها اموال بختیشوع بازگردانده شود بلكه هرچه خواستار است از خزانه بدو واگذار گردد. (57)
درواقع دوران پزشكان ایرانی دوران عباسی (البته دوران پس از مأمون) را باید «روزگار ركود و سكوت پزشكی» نام گذاری كرد زیرا كه جامعه‌ی پزشكی و پزشكان ایرانی كه چندی پیش رونق و شكوفایی دانشگاه گندی شاپور و مركز درمانی آن را با مهاجرت برترین پزشكان این مركز به مركز خلافت اسلامی از دست داده بودند، در بغداد نیز با كارشكنی و برخورد تنگ نظرانه و بدبینانه‌ی دستگاه خلافت برخورد نموده و نتوانستند طریقی را كه در پیش روی خود داشته و پیشرفت و نقطه‌ای را كه نائل آمدن بدان را فریضه‌ی خود در علم پزشكی می‌دیدند، بپیمایند. در حالی كه این مسیر و طریق به هنگام فرو افتادن ساسانیان و عدم پشتیبانی شاهان ساسانی از مركز علمی- درمانی گندی شاپور و حتی هجوم اعراب و ویرانی‌های پیش آمده از این تهاجم، همچنان پیموده شد و پزشكان نام آور و مشهور «جندی سابوری» از تكاپو وانمانده بودند. اما در این دوران این چراغ علم پزشكی رو به خاموشی رفت و از سوختن و روشنایی بخشیدن به رهروان این مسیر آموزش و ترقی انسان دوستانه واماند.
برخورد برخی خلفای عباسی با علما و اطبا به گونه‌ای بود كه حتی به گزارش منابع برخی از پزشكان توسط همین خلفا و تنها به دلیل سوءظنی به قتل رسیده‌اند. به طوری كه پزشك معتضد احمد بن الطبیب السرخسی كه وزیر و رفیق و همسفر این خلیفه و نویسنده‌ی توانایی بود، به اتهام فاش كردن اسرار دولتی از سوی معتضد به مرگ محكوم شد و همین خلیفه بر شكم طبیب دیگری كه از دیگران جسورتر بود، چنان لگدی زد كه بیچاره همان دم بر زمین افتاد و جابه جا مرد. (58)
به غیر از موارد مذكور، یكی از عوامل پایان بخشیدن به شكوفایی پزشكی و وقفه در فعالیت‌های علمی و پزشكی، كراهت تشریح و كالبدشكافی در اسلام و به ویژه با قدرت گرفتن سنت گرایان از زمان متوكل عباسی به بعد بود. درواقع از این دوران به تدریج مشكلات و موانع بی‌شماری بر سر راه فعالیت‌های پزشكی قرار گرفته و این علم شروع به درجا زدن و نهایتاً توقف نمود. (59) یك راه حل برای برطرف كردن مشكل كالبدشكافی و تشریح استفاده از میمون به جای انسان بود، اما درنهایت به نظر می‌رسد كه این راه حل با موفقیت زیادی همراه نبوده است. (60)
از پزشكانی كه به دلیلی ممنوعیت تشریح و كالبدشكافی انسان در اسلام، برای جایگزینی به منظور این كار به راه دیگری دست یازید؛ یوحنابن ماسویه (161-343ق./ 777-954م.)‌بود. یوحنابن ماسویه طبیب مسیحی و شاگرد جبرئیل بن بختیشوع، چون نتوانسته بود جثه‌ی انسانی را تشریح كند ناچار از میمون استفاده كرد (222هـ). وی با نوع مخصوصی از میمون كه تصور می‌رفت به انسان شبیه باشد و توسط حاكم نوبیه در دسترس او گذاشته بود، تشریح خود را آغاز نمود. (61) اما با این امور علم تشریح چندان پیشرفتی حاصل نكرد و فقط ساختمان چشم را از لحاظ تشریحی بررسی كردند، چون در نتیجه‌ی آفتاب سوزان عراق و دیگر دیار اسلام بیماری چشم فراوان بود، طبعاً می‌بایست به این موضوع از لحاظ طبی توجه كنند. (62) می‌گویند یوحنا بن ماسویه دو اثر در رشته‌ی كالبدشناسی دارد كه یكی به نام كتاب كالبدشناسی موسوم است و عنوان دیگری كتابی درباره‌ی تشكیل یافتن انسان و اندام‌های مختلفه‌ی او درباره‌ی تعداد عضلات، مفاصل، استخوان‌ها و رگ‌ها و عوامل مولده‌ی درد می‌باشد. (63)
به طور كلی با تنگناهایی كه متعصبین مذهبی و شارحان دین اسلام بر تشریح بدن آدمی به وجود آوردند و همانند كلیسای مسیحی قرون وسطا كالبدشكافی جسد انسان را منع نمودند، كالبدشناسی در بین پزشكان ایرانی رشد قابل ملاحظه‌ای نیافت و تعداد اندكی از نویسندگان بعدی بودند كه از ترجمه‌های جالینوس و شاید هم از كتاب یوحنا بن ماسویه استفاده كردند و این دسته از پزشكان نیز به یافته‌ها و نوشته‌های پزشكانی چون یوحنا اكتفا نموده و آگاهی‌های اندكی را در این زمینه بدان افزودند، و گویا دست نبردن در جسد آدمی برای پی بردن به زوایای بدن به صورت فرهنگی درآمده كه پزشكان بزرگ‌تر نیز از آن ابا داشتند، تا اینكه افرادی همچون ابن سینا و به ویژه اهوازی با تمام ممنوعیت‌ها، دانستنی‌های بسیاری را در این زمینه به دنیای پزشكی اهدا نمودند.

پی‌نوشت‌ها:

1.رك به الگود، سیریل، تاریخ پزشكی ایران و سرزمین‌های خلافت شرقی، ترجمه‌ی باهر فرقانی، امیركبیر، تهران، 2536شاهنشاهی، 1352، ص111.در مورد وضعیت گندی شاپور پس از اسلام رك به: بخشی، تحت همین عنوان در پژوهش حاضر.
2.سرمدی، محمدتقی، تاریخ پزشكی و درمان در جهان، ج1، انتشارات سرمدی، تهران، 1377، كتاب سیزدهم، ص81.
3.الگود، همان، 1371، ص 92.
4.ابن عبری، غریغوریوس، ابوالفرج اهرون، تاریخ مختصر الدول، ترجمه‌ی محمدعلی تاج پور، علی تاج پور، حشمت الله ریاضی، اطلاعات، تهران، 1364، ص243.
5.در مورد ترجمه‌های ابن مقفع بنگرید به: تفضلی، احمد، تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام، سخن، تهران، 1376، ص228 و 220، 222، 228، 238-303.
6.الگود، همان، 2536، ص126.
7.الگود، همان، ص127.
8.ابن ابی اصیبعه، عیون الانباء فی طبقات الاطباء، ج1، ترجمه‌ی سید جعفر غضبان و محمود نجم آبادی، دانشگاه تهران، تهران، 1349، ص506.
9.ابومنصور قمری، حسن بن نوح، التنویر، در ترجمه و تفسیر اصطلاحات پزشكی به زبان پارسی و تاریخچه‌ی زندگانی و آثار و فرهنگ لغات، بنیاد نیكوكاری نوریانی، 1352، ص29.
10.ابن جلجل، سلیمان بن حسان طبقات الاطباء و الحكماء، ترجمه‌ی سیدمحمد كاظم امام، دانشگاه تهران، تهران، 1319، 1349، ص137؛ ابن ابی اصیبعه، همان، ج1، ص436.
11.الگود، همان، 1371، ص 114.
12.ماسرجویه كه كتاب اهربن اعین القس را به زبان عربی ترجمه نموده بود به عمر بن عبدالعزیز اهدا نموده و تقاضا نمود تا آن را منتشر سازد، عمربن عبدالعزیز نیز به نوشته‌ی ابن جلجل فرمود تا آن را بیاورند و بر سجاده‌ی خویش بنهاد و با خداوند استخاره و استشاره كرد كه آن را به دست مسلمانان دهد تا از آن بهره مند گردد، همین كه چهل بامداد به سر آمد نسخه‌های آن كتاب را میان مردم پخش كرد. ابن جلجل، 1319، همان، ص 133.
13.ابن جلجل، همان، ص 138؛ ابن ابی اصیبعه، همان، ج1، ص 436.
14.كلمه‌ی «بُخت» كه به قول ابن ابی اصیبعه سریانی و به معنی خادم است (ابن ابی اصیبعه، همان، ج1، ص 322) از كلمه‌ی پهلوی است و هم به معنی پدید آورده است. بنابراین نام خاندان به معنی «عیسی پدید آورد» بوده است. حتی، همان، ص 391.
15.ابن جلجل، همان، ص 135.
16.ابن ابی اصیبعه، همان، ص 365.
17.ابن ابی اصیبعه، همان، ص 371-372.
18.ابن ابی اصیبعه، همان، ج1، ص 325-326.
19.در مورد حكایت درمان كنیز و چگونگی آن درمان بنگرید به: قفطی، جمال الدین، تاریخ الحكماء، ترجمه‌ی فارسی از قرن یازدهم هجری، به كوشش بهمن دارایی، دانشگاه تهران، تهران، 1371، ص187-186.
20.قفطی، همان، ص 187.
21.ابن ابی اصیبعه، همان، ج1، ص 325.
22.استاد غنیمه نیز در این باره با ما هم عقیده بوده و اذعان می‌دارد كه «دانشكده‌ی پزشكی جندی شاپور تقریباً تا نیمه‌ی سده‌ی سوم هجری اهمیت ویژه‌ای در جهان اسلام داشت، و از آن تاریخ به بعد اهمیت و رونق پیشین خود را از دست داد. این امر به سبب هجرت پزشكان بزرگ این مركز به دارالخلافه‌ی بغداد و راه یافتن به دربار خلفاء برای برخورداری از شهرت و منزلت بیشتر و گسترده‌تر در این مركز بود» نك به: غنیمه، همان، ص170.
23.ابن ابی اصیبعه، همان، ج1، ص 434.
24.شهیدی، سیدجعفر، تاریخ تحلیلی اسلام تا پایان امویان، مركز نشر دانشگاهی، تهران، 1362، ص210.
25.قفطی، همان، ص140-145؛ الگود، همان، 1352، ص125.
26.ابن ابی اصیبعه، همان، ج1، ص 322-325.
27.در مورد آوارگی این شخص پس از طرد یوحنا بنگرید به: قفطی، همان، ص 240-245.
28.ابن جلجل، همان، ص142.
29.به گفته‌ی منابع معتبر، اردشیر بابكان سردودمان شاهان ساسانی تنسر، هیربد هیربدان را فرمود تا دانش‌های پراكنده‌ی ایران از بیداد اسكندر را دوباره گرد آورد، وی از دانش‌های پزشكی، ستاره شناسی، فلسفه را كه هر قطعه در هند و روم پراكنده بود، گرد آوری كرد و به كتاب اوستای ساسانیان ملحق ساخت كه در میان آنها از همه مهم‌تر پزشكی بود. در این راستا شاپور اول نیز دستور داد تا كتب متعدد یونانی و هندی پیرامون علم پزشكی را ترجمه نمایند (كریستن سن، آرتور، ایران در زمان ساسانیان، ترجمه‌ی رشید یاسمی، دنیای كتاب، تهران، 1379، ص206؛ گیرشمن، رومن، ایران از آغاز تا اسلام، ترجمه‌ی محمد معین، علمی و فرهنگی، تهران، 1364، ص352).
30.در عصر انوشیروان سرجیس رأس العین (Sergius of thedariopdis) پزشك این شاهنشاه ساسانی، آثار زیادی از بقراط و جالینوس و فرفوریوس را به زبان سریانی ترجمه كرد و در قرن ششم و نهم میلادی مسلمانان، همان‌ها را به زبان عربی ترجمه نمودند. در ضمن جالب است بدانیم در جندی شاپور كتب یونانی به زبان پهلوی ترجمه و نگهداری می‌شد. بنگرید به: ابن ندیم، محمد بن اسحاق، الفهرست، ترجمه‌ی محمدرضا تجدد، ج1، انتشارات اساطیر با كمك مركز بین المللی گفتگوی تمدن‌ها، تهران، 1366-1381، ص300؛ نجم آبادی، محمود، تاریخ طب در ایران، ج1، چاپ هنربخش، تهران، 1341، ص 446-449.
31.الگود، همان، 1371، ص 122.
32.نصر، سیدحسین، تاریخ ایران (از فروپاشی دولت ساسانیان تا آمدن سلجوقیان)، پژوهش دانشگاه كمبریج، ج4، امیركبیر، تهران، 1379، ص361.
33.جاحظ، ابوعثمان عمرو بن بحر، البخلاء، دارالمعارف، قاهره، 1948، ص35؛ محقق، همان، ص305.
34.ابومنصور قمری، همان،‌ص 28.
35.سرمدی، همان، كتاب سیزدهم، ص 397.
36.قفطی، همان، ص 197.
37.رك به: نجم آبادی، همان، ج2،‌ص 808-810
38.لازم به ذكر است كه خاندان برمكیان حمایت بسزایی از پزشكان خانواده‌ی بختیشوع می‌كردند و هزینه‌های قابل ملاحظه‌ای برای پزشكان صرف می‌كردند.
39.رك به: شاهان ساسانی و نگرش آنها به درمان و درمانگری.
40.رك به قفطی، همان، ص 185.
41.الگود، همان، 1352، ص 115-116.
42.قفطی، همان، ص 140-141.
43.ابن ابی اصیبعه، همان، ج1، ص325-330.
44.سرمدی، همان، كتاب سیزدهم، ص401.
45.جاحظ، همان، ج3، ص 350-2؛ سرمدی، همان، ص 403.
46.ابن ندیم، همان، 1381، ص446.
47.سرمدی، همان، كتاب سیزدهم، ص 403.
48.الگود، همان، 2536، ص127-128.
49.ابن عبری، همان، 1364، ص137.
50.گوتاس، دیمیتری، فكر یونانی، فرهنگ عربی: زمینه‌های سیاسی-اجتماعی نهضت ترجمه در خلافت عباسی (قرن دوم تا چهارم هجری)، ترجمه فرهاد مشتاق صفت، تهران، انتشارات كتاب روز، 1380، ص37-44؛ هاشمی، سید احمد «نهضت ترجمه»، دانشنامه جهان اسلام، زیر نظر غلامعلی حداد عادل، تهران، بنیاد دایره المعارف اسلامی، ج11، ص29-45.
51.ابن ندیم، 1381، ص 444.
52.قفطی، همان، ص 195-197. از این نوع فراز و نشیب‌ها كه در زندگی پزشكان ایرانی تشكیلات عباسی ایجاد می‌شد می‌توان نمونه‌هایی را برشمرد. آن گونه كه از منابع برمی‌آید پزشكان گندی شاپور در دربار خلفای عباسی به گونه‌ای بودند كه خلفای عباسی همواره آن‌ها را از ملازمان و نزدیكان خود قرار داده و در حق آنها بذل و بخشش فراوان می‌نمودند. در همین رابطه از ابوالفرج نقل شده است كه مأمون اشعاری را در حق جبرئیل سروده بود با این مضمون: «آن كس كه مسلمان واقعی نیست یعنی ابوعیسی جبرئیل... بگو آیا در طب تو، چیزی هست كه دردمندی را شفا دهد؟ آهویی عقل را اسیر خود ساخته و بدون هیچ جرم و گناهی مرا ربوده است.» (ابن ابی اصیبعه، همان، ج1، ص350-351).
53.ابن ابی اصیبعه، همان، ج1، ص531-532.
54.رك به: قفطی، همان، ص 235-237؛ ابن جلجل، همان، ص143-144.
55.الگود، همان، 2546،ص143.
56.ابن ابی اصیبعه، همان، ج1، ص352-353.
57.ابن ابی اصیبعه، همان، ج1، ص 353-354.
58.الگود، همان، 2536، ص147.
59.این ممنوعیت تشریح كه متأسفانه تا به روزگار قاجاریه و شاهان قاجار نیز ادامه داشت. ضربه‌ی شدیدی را بر علم تشریح و در نتیجه شناخت امراض در ایران نهاد. در این بین یكی از پزشكان اروپایی مدرسه‌ی دارالفنون در عصر ناصری می‌نویسد:«... منعی كه در قرآن از نظر تشریح كالبد انسانی وجود دارد و این اعتقاد مذهبی كه در اثر تماس با جسد، انسان ناپاك می‌شود باعث شده است كه تدریس علم تشریح غیرممكن شود.» پولاك، ص397.
60.بنگرید به: جوزف گارلند، ص67؛ و نیز
Hitty,Philip.K.History of the Arabs.14 the repriut macmmilan,(U,S1997),P.363
61.ابن ابی اصیبعه، همان، ج1، 1341، ص443.
62.حتی، همان، ص463.
63.الگود، همان، 2536، ص370، ابن ابی اصیبعه برای یوحنا، 44 عنوان كتاب را نام می‌برد كه در مورد امراض و بیماری‌های گوناگون و رشته‌های مختلف پزشكی نوشته شده است. از این جمله می‌باشند كتاب‌هایی در چشم پزشكی مانند: كتاب دغل العین، كتاب معرفه محنه الكحالین (در امتحان چشم پزشكان و كتاب‌های دیگری همچون التشریح، كتاب الجنین، كتاب علاج النساء اللواتی لایحبلن حتی یحبلن (معالجه‌ی زنان نازا تا آبستن شوند) كتاب القولنج و... ابن ابی اصیبعه، همان، ج1، 1349، ص453-454.

منبع مقاله :
كاویانی پویا، حمید، (1393)، بیمارستان‌ها و مراكز درمانی در ایران: با رویكردی به پزشكان و وضعیت پزشكی از آغاز تا دوران مشروطه، تهران: امیركبیر، چاپ اول.